و اما عشق...

زندگی

و اما عشق...

زندگی

دانی از زندگی چه میخواهم ؟

آری ، آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دگر نیاندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

دانی از زندگی چه میخواهم ؟

من تو باشم ، تو ، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو ، بار دیگر تو

آنچه در من نهفته دریاییست

کی توان گفتنم باشد

با تو این سهمگین طوفانی

کاش یارای گفتنم باشد

بس که لبریزم از تو ، میخواهم

چون غباری ز خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

****************************

به تو می اندیشم

ای سراپا همه خوبی

تک و تنها به تو میاندیشم .

همه وقت

همه جا

من به هر حال که باشم به تو می اندیشم .

تو بدان این را تنها تو بدان !

تو بیا

تو بمان با من تنها تو بمان !

جای مهتاب به تاریکی شبها تو بتاب

من فدای تو به جای همه گلها تو بخند .

اینک این من که به پای تو درافتادم باز

ریسمانی کن از آن موی دراز

تو بگیر

تو ببند

تو بخواه

پاسخ چلچله ها را تو بگو !

قصه ابر هوا را تو بخوان !

تو بمان با من تنها تو بمان

در دل ساغر هستی تو بجوش

من همین یک نفس از جرعه جانم باقی ست

آخرین جرعه این جام تهی را تو بنوش !