و اما عشق...

زندگی

و اما عشق...

زندگی

و داستان باز با اولین سلام آغاز میشود....

                          

 

 

Where do I begin
To tell the story of how great a love can be
The sweet love story that is older than the sea
The simple truth about the love she brings to me
Where do I start

With her first hello
She gave new meaning to this empty world of mine
There'd never be another love, another time
She came into my life and made the living fine
She fills my heart

She fills my heart with very special things
With angels' songs, with wild imaginings
She fills my soul with so much love
That anywhere I go I'm never lonely
With her around, who could be lonely
I reach for her hand-it's always there

How long does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers now but this much I can say
I know I'll need her till the stars all burn away
And she'll be there

How long does it last
Can love be measured by the hours in a day
I have no answers now but this much I can say
I know I'll need her till the stars all burn away
And she'll be there

 

                              

هم راهیم و هم پاییم و هم رزمیم..برخیزیم...برخیزیم پیروزیم

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبها پشت بیشه ها
یه پری میاد ترسون و لرزون
پاشو میزاره تو آب چشمه
شونه میکنه موی پریشون
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره ته اون دره
اونجا که شبها یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
میکنه به ناز
دستشو دراز
که یه ستاره بچکه مثل یه چیکه بارون
به جای میوه اش سر یه شاخه اش بشه آویزون
یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو میبره از توی زندون
مثل شبپره با خودش بیرون
میبره اونجا که شب سیاه تا دم سحر
شهیدای شهر با فانوس خون جار میکشن
تو خیابونا
سر میدونا
عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار
خوابی یا بیدار
مستیم و هشیار شهیدای شهر
خوابیم و بیدار شهیدای شهر

آخرش یه شب ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد می شه خندون

 

حمید مصدق

در رهگذار باد

بعد از تو در شبان تیره و تار من
دیگر چگونه ماه
آوازهای طرح جاری نورش را
تکرار می کند
بعد از تو من چگونه
این آتش نهفته به جان را
خاموش میکنم ؟
این سینه سوز درد نهان را
بعد از تو من چگونه فراموش میکنم ؟
من با امید مهر تو پیوسته زیستم
بعد از تو ؟
این مباد
که بعد از تو نیستم
بعد از تو آفتاب سیاه است
دیگر مرا به خلوت خاص تو راه نیست
بعد از تو
درآسمان زندگیم مهر و ماه نیست
 بعد از من آسمان آبی است
آبی مثل همیشه
آبی

دشمن؟؟؟ جهل بزرگترین دشمن است علی (َع)

 انسان بر خواست تا جهان را بشناسد واین انسان مغرور پا به عرصه پست مدرن گذاشت و به جای شناخت خود رو به سوی شناخت جهان برداشت . از این رو علم سرعت فزاینده گرفت ومعنویت  بوی فراموشی> زیرا در این دنیا باید همه چیز را با علم ودنیا متریال توجیه کرد و  هنگامی رسید که همه چیز بوی تعریف گرفت و هر انچه تعریف شدنی است نیاز به قدر و اندازه و منطق دارد..و در این میان است که انسانیت که فاقد کمیت است به فراموشی می رود وانسان در منجلاب علم به فساد میرود واین علم فاقد معنویت انسان را به درجه حیوانی عالم فرو می کشاند تا در تباهی خود به زوال رود

و اینها گوشه ای از واقعیتی است که استاد شهید دکتر شریعتی در هبوط خود رخت از جامه این انسان چرکین برمیکند:

و این آدمیان کثیف همه شان در دست شیطان اند همه در بیعت اویند٬عرضه اش را نداشتند که مثل او عصیان کنند اگر نه می کردند بهترین مخلوق همین شیطان بود.مرد ومردانه ایستاد و گفت:نه سجده نمی کنم.تو راسجده می کنم ولی این ادمک های کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستش و عظمت و بزرگواری و آخرت و حق شناسی و محبت و همه چیز و همه کس را فراموش می کند برای یک شکم انگور یا خرما یا گندم٬گوسفند وار پوزه اش را به زمین فرو می بردوچشمش را بر آسمان و بر تو می بندد٬سجده نمی کنم٬این چرند بد چشم شکم چران پول دوست کاسبکار پست را سجده کنم؟کسی راکه به خاطر تو ٬برای نشان دادن ایمان و اخلاصش به تو٬یک دسته گندم زرد و پوسیده را به قربانگاه می آورد؟اوراکه به خاطر خوشگلی خواهرش حرف تو را زیر پا می گذارد٬پدرش را لجن مال می کند؟برادرش را می کشد...؟نمی بینی اینها چه می کنند؟زمین و زمان را به چه کثافتی کشانده اند؟مسیح و یحیی و زکریا وعلی را بی رحمانه و دردمنشانه می کشند٬تنها به علت آنکه "می توانند"٬نه٬تنها به علت آنکه "شخصیت بلند٬روح بزرگ و انسان پرشکوه"تحملش برای "اشخاص حقیر ٬ارواح زبون و آدمک های خوار و ذلیل"شکنجه آور است و احساس بودن آنها عقده های حقارت و پوچی را همچون ماران خوشه دار به خشم می آورد و دیواره ی جانشان را نیش می زنند و از شدت درد دیوانه و هار می شوند و آنگاه با کشتن و سوختن و پوست کندن و شمع آجین کردن آنها که بودنشان برای این زبونان جرم است آرام می گیرند٬لذت می برند و شفا می یابند و آنوقت سه میلیاردشان نوکر دو سه تا جانور خونخوار نامردی می شوند مثل نرون و چنگیز وتیمور و هولاکو وآشوربانی پال و خلیفه و قیصر و چومبه ومتمدن هاش ٬استالین و هیتلر و نیکسون و هیث...همه بردگان رام و زبون فرعون یا قارون یا بلعم باعور!

آری٬من از نورم ٬ذاتم از آتش پاک و زلال بی دود است٬من این لجن های پست و پلید را سجده کنم...؟